بهار خاطرات - عنوان شعر دیگه ای از دوستانم
بهار خاطرات
بهار خاطرات من یه بقچه دلواپسیِ
تو دنیای کوچیک من دنیا پر از اطلسیِ
حرف دلم،با اون دلای سنگیِ
خودت دیگه خوب میدونی دنیا پراز دو رنگیِ
نگاه من منتظرِ نگاه یه پرنده اس
پرنده هم نشسته و میدونه که برنده اس
کلبه ی تنهایی من یه دنیا دلبستگیِ
شاید پرنده بدونه اونم یه جور خستگیِ
عکس چشای مردمُ این روزا یادمون می ره
ولی خدا خوب می دونه عاشقی یادمون می ده
حکایت عاشقی رو دیگه کسی نمیدونه
کمتر کسی پیدا می شه رو قول و حرفش بمونه
این روزا دردودلارو دیگه کسی گوش نمیده
قصه ی لیلی و مجنونُ کسی برامون نمی گه
دیگه کسی دوست نداره ستاره هارو بچینه
کنارِ عشقش بشینه ناز چشاشُ ببینه
این روزا شهر عاشقی دیگه صفایی نداره
خوندن شعر عاشقی دیگه نوایی نداره
این روزا کمتر می بینی که چشم به راهت بمونن
برای درد عاشقی دوای عشقُ بدونن
این روزا هیچ مسافری کنار یارش نمی ره
لحظه ی صفر عاشقی دنبال کارش نمی ره
این روزا حرفارو باید تو دلامون نگه داریم
آخه تا کِی تنها باشیم ما که گناهی نداریم