|
|
|
میدانم تو نیز حال مرا داری ، تو نیز مثل من ، هوای دلم را داری
میدانم با دلتنگی ها سر میکنی ، بس که اشک میریزی چشمان نازت را تر میکنی...
من که به خیال تو رفته ام به خیالات عاشقانه ،
تو به خیالم پیوسته ای به یک حس عاشقانه
شیشه ی دلتنگی ها را شکسته ایم در دلهایمان،او که میفهمد حال ما
را کسی نیست جز خدایمان
از تپشهای قلبت بی خبر نیستم ، من که مثل دیگران نیستم ،
تو جزئی از نفسهای منی ، تو همان دنیای منی
کاش بیاید آن روزی که تو را در کنارم ببینم ،
خسته ام از این انتظار ، سخت است بی خبر بودن از یار،
آن یاری که مرا در راه نفسگیر زندگی همیشه همراهی میکند ،
آن یاری که هوای دلم را بارانی میکند
مثل یک روز بارانی ، به لطافت همان بارانی که من عاشقانه دوستت دارم
امشب نیز مثل همه شبها ، دلم دارد درونش حرفها ،
بیا تا فرار کنیم از همه غمها ، بیا تا بشکنیم این سد را در بینمان ، تا نباشیم باهم ، ولی تنها
میدانم تو نیز حال مرا داری ، تو نیز مثل من ، درد مرا داری ...
دوست خوبمون سهیلاجان این شعر رو برامون فرستادن.ازشون تشکر میکنم و دعوت میکنم تا باز با نوشته های خوبشون به ما لطف داشته بشن:
دفتر عشق که بسته شد دیدم منم تموم شدم...
خونم حلال ولی بدون به پای تو حروم شدم...
اونیکه عاشق شده بود بد جوری تو کار تو موند...
برای خاتمه بهت حالا باید فاتحه خوند....
تموم وسعت دلو به نام تعو سند زدم....
غرور لعنتی می گفت بازی عشق و بلدم....
از تو گله نی کنم از دست قلبم شاکیم...
چرا گذشتم از خودم چراغ ره تاریکم...
دوست ندارم چشمای من فردا به افتاب وا بشه...
چه خوب میشه تصمیم تو اخر ماجرا بشه....
دوباره آسمان این دل ابری شده
دوباره دلم گرفته است و شعر دلتنگی را برای این دل میخوانم
|
|
|