ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﮔﻔﺘﻪ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ، ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ
ﻧﮕﻔﺘﻪ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ…
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﺯ ﮔﻔﺘﻦ ﻧﮕﻔﺘﻨﯽ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ…
ﻭ ﮔﺎﻫـﯽ ﻫﻢ ﺍﺯ ﻧﮕﻔﺘﻦ ﮔﻔﺘﻨﯽ ﻫﺎﯾﺸـﺎﻥ
در راه تو بی اراده رفتن خوب است در چشم تو بی افاده رفتن خوب است
جایی که همه فکر سواری هستند دنبال دلم پیاده رفتن خوب است . . .
منو با بوسه دعوت کن
منو با بوسه دعوت کن به آغوشی که رویامه...
که وقتی با منی تنها همین جای جهان جامه...
...::: بیا گناه کنیم :::...
بیا دوباره به چشمان هم نگاه کنیم
بیا دوباره در این باره، اشتباه کنیم
من و توایم که تنها گناهمان عشق است
عجب گناه قشنگی، بیا گناه کنیم
تمام دفترمان را غزل غزل با عشق
کنار نامه اعمالمان سیاه کنیم
من و تویی که چنان مثل شیشه شفافیم
که روشن است، اگر توی سینه آه کنیم
عزیز من! به زمین و زمانه مدیونیم
اگر که لحظه ای از عمر را تباه کنیم
بیار سفره لبخند و بوسه ات را تا
بساط یک غزل تازه روبه راه کنیم
برای رویش یک شعر عاشقانه محض
بیا دوباره به چشمان هم نگاه کنیم
صبح بلند شی و ببینی که دیگه دوسش نداری
خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی
بی وفا شه اون کسی که جونتو واسش گذاشتی
خیلی سخته تو زمستون غم بشینه روی برفا
می سوزونه گاهی قلب و زهر تلخ بعضی حرفا
وقتی از چشم تو افتادم دل مستم شکست
عهد و پیمانی که روزی با دلت بستم شکست
ناگهان- دریا! تو را دیدم حواسم پرت شد
کوزه ام بی اختیار افتاد از دستم شکست
در دلم فریاد زد فرهاد و کوهستان شنید
هی صدا در کوه،هی "من عاشقت هستم" شکست
بعد ِ تو آیینه های شعر سنگم میزنند
دل به هر آیینه،هر آیینه ایی بستم شکست
عشق زانو زد غرور گام هایم خرد شد
قامتم وقتی به اندوه تو پیوستم شکست
وقتی از چشم تو افتادم نمیدانم چه شد
پیش رویت آنچه را یک عمر نشکستم شکست …
میدانم تو نیز حال مرا داری ، تو نیز مثل من ، هوای دلم را داری
میدانم با دلتنگی ها سر میکنی ، بس که اشک میریزی چشمان نازت را تر میکنی...
من که به خیال تو رفته ام به خیالات عاشقانه ،
تو به خیالم پیوسته ای به یک حس عاشقانه
شیشه ی دلتنگی ها را شکسته ایم در دلهایمان،او که میفهمد حال ما
را کسی نیست جز خدایمان
از تپشهای قلبت بی خبر نیستم ، من که مثل دیگران نیستم ،
تو جزئی از نفسهای منی ، تو همان دنیای منی
کاش بیاید آن روزی که تو را در کنارم ببینم ،
خسته ام از این انتظار ، سخت است بی خبر بودن از یار،
آن یاری که مرا در راه نفسگیر زندگی همیشه همراهی میکند ،
آن یاری که هوای دلم را بارانی میکند
مثل یک روز بارانی ، به لطافت همان بارانی که من عاشقانه دوستت دارم
امشب نیز مثل همه شبها ، دلم دارد درونش حرفها ،
بیا تا فرار کنیم از همه غمها ، بیا تا بشکنیم این سد را در بینمان ، تا نباشیم باهم ، ولی تنها
میدانم تو نیز حال مرا داری ، تو نیز مثل من ، درد مرا داری ...
دوست خوبمون سهیلاجان این شعر رو برامون فرستادن.ازشون تشکر میکنم و دعوت میکنم تا باز با نوشته های خوبشون به ما لطف داشته بشن:
دفتر عشق که بسته شد دیدم منم تموم شدم...
خونم حلال ولی بدون به پای تو حروم شدم...
اونیکه عاشق شده بود بد جوری تو کار تو موند...
برای خاتمه بهت حالا باید فاتحه خوند....
تموم وسعت دلو به نام تعو سند زدم....
غرور لعنتی می گفت بازی عشق و بلدم....
از تو گله نی کنم از دست قلبم شاکیم...
چرا گذشتم از خودم چراغ ره تاریکم...
دوست ندارم چشمای من فردا به افتاب وا بشه...
چه خوب میشه تصمیم تو اخر ماجرا بشه....